Tuesday, October 24, 2006

عيادت

مرگ از پنجره بسته به من مي نگرد
زندگي از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد كرد
در شبي تيره و سرد
تخت حس خواهد كرد
كه سبك تر شده است
در تنم خرچنگي است
كه مرا مي كاود
خوب مي دانم من
كه تهي خواهم شد
و فرو خواهم ريخت
توده زشت كريهي شده ام
بچه هايم از من مي ترسند
آشنايانم نيز ،
به ملاقات پرستار جوان مي آيند.
زنده ياد عمران صلاحي