Tuesday, December 05, 2006

ويژگي هاي داستان هاي چخوف


ويژگي هاي داستان هاي چخوف

داستان هاي چخوف ، ساده ، روشن و موجز است. طنزي تلخ و بسيار ظريف در سراسر آنها جاري است. طنزي که از موقعيت آدمها حاصل مي شود. چخوف آدمهايي را به ما نشان مي دهد که درک درست و روشني از موقعيتي که در آن دچار شده اند، ندارند و در ارتباط با يکديگر دچار سوئتفاهم اند. آدمهايي که هريک در پيله محدود و حقير خود گرفتار و براي شکستن اين حصار و ارتباط با ديگران ، هزينه هاي سنگيني مي پردازند، هزينه اي که به تراژدي منجر مي شود، هنر بزرگ چخوف تلفيق اين طنز و تراژدي است. ايجاز عنصر ديگر داستان هاي چخوف است. هيچ چيز در آثار چخوف زايد نيست و سرسري به کار گرفته نشده است. در اين باره خودش چنين مي گويد: اگر تفنگي را در پرده اول از ديوار بياويزم در پرده دوم يا سوم حتما تير آن را خالي مي کنم. چخوف داستان نويسي حرفه اي و تمام عيار است. سروژ استپانيان که مجموعه داستان هاي او را جمع آوري و سپس هنرمندانه به فارسي ترجمه کرده است در مقدمه اش بر آنها مي نويسد: "در سال 1883از او 106داستان و در سال 1884جمعا 78داستان و در سال بعد 111داستان... منتشر شده بود که خود مساله انتخاب موضوع و خلق ويژگي هاي قهرمان ها و حتي اسمي بامسما براي شخصيت هاي هر داستان ، مي تواند بيانگر استعداد شگرف او در کار نويسندگي باشد و جالب اينجاست که اکثر داستان هاي وي ، در اولين سال انتشارشان در روسيه ، به اغلب زبانهاي اروپايي ترجمه و چاپ شده اند." براي همين است که نام داستان کوتاه ناخودآگاه ، نام چخوف را به ذهن مي آورد. گويي داستان و چخوف با يکديگر عجين شده اند. شخصيت هاي داستان هاي چخوف گرايش به نوعي تنهايي و جداافتادگي عمدي دارند. زيرا چخوف معتقد است زندگي از ديدار است که معني پيدا مي کند، نه آنچنان که ديگران تعريف کرده اند. اين امر برمي گردد به فلسفه امپرسيونيستي و آن برداشت حسي هنرمند امپرسيونيست است از گذر لحظه اي خاص که با آن مواجه مي شود. از رگه هاي امپرسيونيستي ديگري که در نوع شخصيت پردازي چخوف مشاهده مي شود آن است که آدمها همه زندگي کولي وار دارند. هيچ کس مکان معين و ثابتي ندارد. همه حتي اگر از نظر فيزيکي در جاي ثابتي باشند، ذهنشان جاي ديگري است. شخصيت هاي چخوف معمولا از واقعيت گريزانند. از اين رو يک نوع هجرت دروني دارند که آنها را از واقعيت بي واسطه و فعاليت عملي دور مي سازد. به طور کلي مي توان گفت آنها به نوعي خردستيزي دست مي زنند که از مشخصه هاي آثار چخوف است. از ديگر مشخصه هاي آثار چخوف اين است که آدمهاي او در داستان داراي نوعي حرکت دروني به جاي حرکت بيروني هستند. به اين معني که آنها از درون به نوعي حرکت دست مي زنند که نه تنها در ظاهرشان مشاهده نمي شود، بلکه قابل حدس زدن هم نيست. به طور مثال ، مي توان به حرکت "تربلف " در "مرغ دريايي " به سوي خودکشي اشاره کرد. از نوع شخصيت پردازي امپرسيونيستي چخوف که بگذريم ، باز در مواردي ديگر به اين سبک برمي خوريم در هنر امپرسيونيستي ، فلسفه و تفسير زندگي است که اهميت دارد، نه طرح زندگي و اين همان کاري است که چخوف مي کند. مهم نيست که چهارچوب داستاني با ابتدا و انتها باشد. مهم اين است که آدمها با فلسفه ها و شخصيت هاي خودشان حضور مي يابند. آنچه مهم است ، تفسير زندگي است: فلسفه زندگي و اين که هر کس چگونه آن را مي بيند. صد سال از مرگ چخوف مي گذرد. هنوز هم هر وقت فرصت مي يابم به آسمان نگاه مي کنم. هنوز تصوير مردي که بر صندلي نشسته است و مستقيم به آدم نگاه مي کند، در خاطرم زنده است و مي دانم نامش چخوف است. آنتوان پائولوويچ و يک چيز ديگر را هم مي دانم ؛ يکي از آن ستاره هاي روشن از آن اوست.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home